روز دهم چیست؟ کجای تاریخ قرار گرفته، کجای زندگی ماست، چهقدر فاصله داریم با «همهی روزها عاشوراست و همه جای زمین کربلا»؟ روز دهم برای ما چه دارد؟
تشنگي
همه از تشنگی میگویند؛ عطش، قاعدهی روز عاشوراست. تشنگی یعنی خواستن، طلبکردن. عطش، نیاز بدن به آب نیست؛ آنکه عطش دارد، چیزی احساس میکند بیشتر از نیاز صرف به آب، چیزی عظیمتر، عمیقتر، انگار تکتک سلولها، چشمها و گوشها و زبان آدم تشنه، هرکدام جداگانه آب میخواهند، همهی وجودت به سمت آب میرود و هرآنچه میخواهی و خواستهای، موقتاً تا وقت سیراب شدنت از اعتبار میافتند. آدم تشنه، فقط آب میخواهد و نه هیچ چیز دیگر.
بزرگتر از تشنگی
در روز دهم اما، بزرگتر از تشنگی به آب، هم در میان بود، چیزی آنقدر قوی که حتی تشنگی را با همهی عظمت و ضرورتش کوچک کرد. شکلی از عطش و تشنگی، که حتی فرصت نمیدهد آب رودخانه را که در دستهایت گرفتهای بنوشی. نیازی آنقدر بنیادی، که دستها و چشمها و گوشهایت، باوجودی که تا آخرین حد ممکن عطش دارند و تشنهی آب هستند. باز به فرمانت عمل میکنند و از آب روی میگردانند.
نه اینکه بدانم یا بفهمم کدام تشنگی واقعی، کدام طلب عمیق آنقدر قدرتمند بوده که تشنگی، این طبیعیترین نیاز بدن را توانسته در ظهر روز دهم از میدان به در کند. نه! گمان میکنم دانستن آن و شناختنش، نمیتواند کار آدمهای معمولی مثل من باشد.
اما هروقت شک میکنم به بودن این نوع از تشنگی، روز دهم، عطش در ظهر روز دهم به یادم میآوردکه شکل دیگری هم از تشنگی وجود دارد، شکلی آنقدر عمیق، آنقدر ضروری از طلب که بازهم در اوج تشنگی، بتوانی آب خنک و گوارای رودخانه را به هیچ بگیری و همانطور که لبتشنه به سراغ رودخانه آمدهای، با لبهای تشنه و زبان خشک، رودخانه را رها کنی. راز روز دهم، یا دست کم یکی از رازهایش همین تشنگی بزرگتر از تشنگی است.
قربانی
کمتر از یکماه از عید قربان میگذرد! ابراهیم ع پیامبر خداست، از بزرگترین پیامبرهای خدا، اما باز برای قربانیکردن باید سهبار خواب میدید، باید فکر میکرد، فرصت انتخاب داشت، پسرش، که برای قربانیشدن انتخاب شده بود، میتوانست مورد مشورت قرار گیرد و خود اسماعیل بود که قربانیشدن را انتخاب کرد، در کنار پدر پیامبرش، که به امر خدا، تن داد.
اما در ظهر روز دهم، آنکه باید قربانی میشد، هنوز زبان باز نکرده بود؛ حسینبن علیع، هم خواب ندیده بود؛ حتی یکبار! میدانست آنچه درست است باید انجام شود. و ظهر روز دهم، با جان بچهای که هنوز زبان باز نکرده بود، رنگین شد.
روز دهم، برای من، نوع دیگری از قربانیکردن را تصویر میکند، چیزی متفاوت از آنچه در عید قربان تجربه کردهایم، اگر در عید قربان، ابراهیمع فرمان خدا را گردن میگذارد و فرزندش را به بلندای کوه میبَرَد تا تقدیم خداوند کند، در ظهر روز دهم، قهرمان روز دهم، فرزندش را بر سر دست میگیرد، بیاینکه به تأمل یا لحظهای تردید دچار باشد، او را از سر دستهایش، قربانی آنچه میداند درست است، آنچه به آن ایمان دارد میکند.
روز دهم، روایتگر این شکل از ایمان است. ایمانی که لحظهای تردید در آن جای ندارد، ایمانی که تمام آنچه عزیز است، در کنارش رنگ میبازند، و همهچیز، همهچیز همهچیز را میتوان قربانی رسیدن به آن کرد. چهقدر با این ایمان آشناییم؟ شده حتی برای یک لحظه، یقینی از این دست را تجربه کنیم؟ هر سال، به روز دهم که میرسم، عاشورا که بر آسمان شهرم سایه میاندازد، این پرسش، بارها و بارها، در سرم تکرار میشود، انگار که پاسخ این پرسش، میتواند پاسخی باشد بر پرسشی که سالهای سال پیش، بیش از هزار سال پیش، تمام جهان، در عصر روز دهم سال 61 هجری، از تمام جهان، در تمام تاریخ خود پرسیده شد، و قرنهاست که طنینش به گوش میرسد:
«کیست که مرا یاری کند؟»
نظر شما